رانندگی

ساخت وبلاگ

بعد از مدتها نشستم پشت فرمون..

نادیا و نرجس تمام مدت میخندیدن.. موقع دور زدن نزدیک خونمون نادیا میگفت جون خودت جلو همسایه ها آبرو ریزی نکنی.. نرجس میگفت سالم برسیماااا..

یه نفرم سر کوچه وایساده بود تا من اومدم کلی رفت کنار.. فک کنم قیافم موقع رانندگی گواه تازه کاریم بود..

در هر حال خوب بود و خوش گذشت..

چون برای مدتی کوتاه از گذشته و حال و آینده جدا شدم و روی خندیدن و شاد بودن تمرکز کردم..

گوشیمو سایلنت کردم و گذاشتم توی داشبورد..

نزدیک خونه بودیم بیرونش آوردم و پیام تبریک عیدشو دیدم..

دوباره یادم افتاد..

نمیدونم قراره چی پیش بیاد..

اونقدر نگرانم از آینده..

از این هندونه ی در بسته ای که معلوم چی از آب دربیاد..

من شک دارم.. شک دارم.. شک دارم.. نه به خاطر حرف کسی.. به خاطر خودمون و ب خاطر این همه بحث بی مورد ک دلم میخواست گوشیمو بشکنم..رها بشم.. نبینم و نشنوم ..چون خسته ام..

بگذریم..

فردا عیده و من خیلی از این بابت خوشحالم24 روز روزه گرفتم..

به معنای واقعی پوکیدم..

پ.ن: دو رنگ.. هه.. منم انگار .. مسخره ترین حرفی ک شنیدم..

پ.ن: شاید شجاع شدم.. 

پ.ن: چقد گرررمه.. 

نیازمندیها: صرع ابسنس...
ما را در سایت نیازمندیها: صرع ابسنس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nd-flh بازدید : 190 تاريخ : سه شنبه 4 تير 1398 ساعت: 18:36