دوست ندارم تا مدتی درباره ی ازدواج چیزی بشنوم..
حتی ازدواج بقیه..
هرچیزی ک منو به یاد روزهایی که گذشت بندازه..
به یه فرصت احتیاج دارم که خودمو پیدا کنم..
شرایط خوبی ندارم و خانواده هم متاسفانه درکم نمیکنن. علی الخصوص مامان ک منتظر فرصته تا بهم یادآوری کنه و .
از فکر اینکه ممکنه اون چه حالی داشته باشه دلم میگیره.. و مدام براش دعا میکنم .. دعا میکنم که زودتر بتونه کنار بیاد و فراموش کنه..
هر چند برای خودمم آسون نیست اما همه ی ناراحتیم از حال اونه..
این اتفاق شاید دیر یا زود می افتاد.. میخواستم جلوشو بگیرم.. اما نشد.. واقعا نمیشد و من برای گرفتن این تصمیم خیلی با خودم کلنجار رفتم..
وقتی بهش زنگ زدم و صداشو شنیدم حالم گرفته شد..
بغض داشتم و دارم..
ای کاش از اول این آشنایی پیش نیومده بود ک اینطوری تموم بشه..
از شانس بدم این اتفاق همزمان شد با پی ام اس وحال بدترم..
خدایا کمکش کن ک کنار بیاد .. که عوض نشه.. ک آثار مخربی تو آینده و حالش پ.ن: نداشته باشه.. که اشتباهی نکنه .. یه دختر خیلی خوب توی زندگیش بیار ک عاشقش بشه که حتی اسم منم یادش نیاد
نیازمندیها: صرع ابسنس...برچسب : نویسنده : nd-flh بازدید : 141