عکسهای پاییزی

ساخت وبلاگ
با میترا رفتیم کلی عکسای خوشکل پائیزی گرفتیم..

محوطه ی اینجا زیباترین پاییز رو داره..

موقع برگشت از دور بدری رو دیدم که با دوتا خانم چادری میومد..

اولش نشناختم.. نزدیک ک شدن دیدم مریم خانم و شیما هستن..

کلی احوال پرسی و خدا فظی..

میدونستم که تو ذهن میترا هم پر از سواله.. اما من دیگه به مسائلی از این قبیل عادت کردم..

به دروغ و ریا و فریب این جماعت..

که انگار نتونست جلوی خودشو بگیره گفت کجا میرفتن؟!

ناخودآگاه زدم زیر خنده و گفتم به این چیزا نباید فکر کنی..

چون خیلی پیچیده س.. دیوونه کننده س..

مثل این میمونه که به ماهیت خدا فکر کنی.. دیوونه کننده س..

خندید..

منم خندیدم ..

ولی هر دو میدونستیم چه خبره..

حالا هم بعد از کلی وقت با فاطمه برگشتن و شروع ب توصیحات کلی واسه جمع کردن که ما قرار بوده باهم بریم بیرون و بدری با حالتی که میدونم مخصوص دروغ گفتنشه ادامه داد. اتفاقی مریم خانم و شیما رو دیدیم..

جالب بود..

بدری که هیچ وقت توضیح نمیداد..

حالا پشت سر هم توضیح میداد..

تو دلم مخندیدم به تلاشش واسه رفع ابهام مثلا زیرپوستی.. 

درسته خیلی آدم زرنگی نیستم ولی بعد از شناختی که خدا میخواست برام اتفاق بیفته حتی حالات چشماشون موقع دروغ رو میشناسم..

ولی به روی خودم نمیارم..

حس خوبیه..

وقتی میدونم دروغ میگن و با لبخند به حرفاشون گوش میکنم..

میدونم دیر شناختم.. ولی حالا که شناختم خیلی راحتترم..

حداقل میدونم چجوری رفتارمو باهاشون تنظیم کنم..

پ.ن: هی اون سوالو پرسید و قرمز شدم.. میدونه و میپرسه.. منم نیشم باز میشه و گونه هام سرخ..

پ.ن: یه فال حافظ گرفتم بین دونماز.. اونقدر به دلم نشست که حد نداره.. 

پ.ن: خدا کند که . . . 

 

نیازمندیها: صرع ابسنس...
ما را در سایت نیازمندیها: صرع ابسنس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nd-flh بازدید : 187 تاريخ : شنبه 6 بهمن 1397 ساعت: 22:12